آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد... کاش میامد و از دور تماشا میکرد...
همیشه "دوست داشتن"ها همراه بوده با "سوختن".. "سوختن"هایی که در نهایت تلخی به شیرینی خاصی میرسه که طعمش تمام عمر یادت میمونه..
من یکی که تو این "دوست داشتن"هام کلی سوختم.
به نظر من "دوست داشتن" یعنی "سوختن از روی دل".. برای همین:
عشق یعنی سوختن...
وحقیقت یعنی همین...
و اما سوختن با ارزش چه سوختنی است!؟ ان قدر با بدبختی هایم ساختم تا سوختم درسته که سوختم ولی باز ساختم این بار با خوشبختی ساختم وقتی با خوشبختی ساختم دیگر نسوختم و شدم یک پروانه ی زیبا آن قدر گل ها رو بوییدم تا فهمیدم زندگی چیست آن قدر به طبیعت خدا فکر کردم تا فهمیدم زندگی چیست خودم را پروانه ای فرض کردم که به دور گل می چرخد و در نهایت لذت به سر می برد سوختنم بهانه ایی شد برای پروانه شدنم.....