راز غمِ غروب جمعه ها!؟
شاید شما هم موافق باشید که بسیاری از مردم ایران در غروب روزهای جمعه حال وهوای دیگری دارند. حالتهای چون: دل گرفتگی، غمگینی، بهت زدگی، بی حالی، درون گرایی، سکوت با معنی، انتظار،شوری نهفته، حُزنی مه آلود، حسی غریب، قلبی چنگ زده، بی احساسی یا شعفی رمزآلود و یا ...
به هر حال، هر چه هست با دیگر روزها تفاوت معنی داری دارد. هر کدام از ما نیز به تناوب، حالتهایی را احساس کرده و تجربه هایی توام با تلخی یا شیرینی با آن داشته ایم مخصوصاً وقتی که کسانی رو که خیلی هم دوستشان داشته باشی و از تو دورباشند دیگه بدتر...خلاصه حرفهای زیادی هم زده شده است!
عده ای هم حس خاصی ندارند و برخی حتی شادتر!
براستی راز این "حسِ غریبِ غروبِ جمعه ها" چیست؟
یه بزرگواری میگفت یکی از بزرگترین نعمتها اینه که کسانی رو داشته باشی که از صمیم قلب برات دعا کنن…
نمیدونم برای من تعداد کسانی که از صمیم قلب دعا می کنن، چند نفرن!!؟؟
یه عمر با دل شکسته دعا کردیم، مستجاب نشد:
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلبم ای جانا، به عهد خود وفا کن
دستهایم تهی، قلبم تهی، گامهایم بی صدا...
و دهانم خالی از کلمات...
و این راه که نه آغاز دارد و نه پایان...!
و این سرم که پر است از صدای آمدن تو و خوابهایم که پر است از رویای آمدن تو
و شبهایم به امید طلوع تو به صبح می رسند.
السلام علیک حین تصبح و تمسی...
در کدام صبح، از کدام افق سر خواهی زد؟
که من تمام جهت های هستی ام را پاره پاره کرده ام...
که من از تمام کوچه های زندگی ام، که به بن بست می رسند، گریخته ام
و به موج صدای تو آویخته ام، که نمی دانم از کدام سو به قلب محزونم پاسخ می دهد!
من تمام تکه پاره های زندگی ام را به روزهای بی انتها که در برابرم می آیند و می روند، وصله کرده ام!
این پاره پاره عمری است که به انتظار تو چونان آونگی از صبحی به شبی، از شبی به صبحی،
بی قرارانه می آید، می رود، می آید، می رود...
بیا ! بیا که هنگام آمدن توست. همگان آمدند، رفتند. آمدند، نماندند. آمدند، بازگشتند.
تو بیا ! هنگام آخرین آمدن است. هنگام آمدن و ماندن! آمدن تو... و ماندن تو...!
یا عین الله فی الخلقه...!
وقت چیدن چشمهای انتظار از قفل درهاست. درهای بسته را باز کن،
و قدم بر چشمهای ما بگذار!