دست و پا و وجود خود را فدای یک زمزمه لبان رهبری کردند
شهدا ستارگانی درخشان در آسمان این خاک هستند که با قربانی کردن خویش، نهال پایداری این ملت را آبیاری کرده اند، اما حکایت جانبازان و بازماندگان شهدا که سال هاست روی یک تخت و روی به سقف آسمان در انتظار وصال محبوبند خود قصه پر غصه دیگری است.
مجموعه توانبخشی جانبازان قطع نخاعی در نیاوران، میعادگاه مردانی است که خود می گویند از قافله شهدا جا مانده اند و خداوند هنوز آنان را نپذیرفته و مانده اند که صاف تر، پاک تر و زلال تر به دیدار معبود بشتابند. و همین جاست که مفهوم امام و انقلاب را می توان عمیق تر درک کرد، زمانی که می بینی با همان چشمان به سقف دوخته شده و جان ناتوان و فضای گنگ و سرد به تو می گویند انقلاب ما همان تعبیر اماممان است که حقیقتا انفجار نور بود.
بنابر این گزارش، باید گفت که کدام جوان می تواند به همت و غیرت خود شک نکند، وقتی آن بدن های نحیف و نزار را می بیند که پس از سال ها خوابیدن بی تحرک بر تخت های سرد و خشک، نگران انقلابشانند که با تقدیم جان و زندگی خود آن را از دهان گرگ دست پرورده استکبار غرب و شرق به نام صدام بیرون کشیده اند.
حکایت عجیب تر این عاشقان بی ادعا این است که در کلام و نگاهشان گله و شکایتی نمی بینی و هنوز که هنوز است به درستی راهی که رفته اند، اعتقاد دارند، نه طلبکار کسی هستند و نه مزدی طلب می کنند، آن هم در زمانه ای که سیاست بازان یادمان داده اند هزینه ـ فایده کنیم، افرادی را می بینی که با آگاهی تمام از تبعات جانبازی، وارد بازی شده اند که نتیجه آن را هرچه باشد، عاشقانه دوست دارند، چه، معتقدند زحمتشان گرچه ممکن است در نظر گروهی از جامعه که اکنون آنان را در کنج نمور آسایشگاه ها فراموش کرده اند، قدری نداشته باشد، اما آنان با خدای خود و رفقای شهیدشان قمار عشق کرده اند.
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که مردم پای ارادتشان بسته است و کمتر به جبر زمانه وقت و دل دیدن این ستارگان نور و برکت ایران اسلامی را دارند، اما دولت و مسئولین لازم است همه امکانات خود را بسیج کرده و در خدمت این افرادی قرار دهند که دست و پا و وجود خود را فدای یک زمزمه لبان رهبری کردند که عاشقانه دوستش می داشتند و سر و پا و دل و جان را فدای قدم وی می کردند.
راستی این مملکت آنقدر پول و سرمایه ندارد که دست و دل این مردان بی ادعا را بگیرد تا در اتاق هایی انبارگونه، چشمان خود را به سقف آسمان ندوزند؟
غیرتی اگر نمانده است، سپاسی اگر نمانده است، حیامان که مانده است، گوشت و خون و پوست و استخوانمان دارد می دهد جان. یک نفر می خواند همه مان را. آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید...